روزنامه شهروند نوشت: ۱- امام علی(ع) سحرگاه ۱۹ محرم سال ۴۰هـ ق در مسجد کوفه توسط ابنملجم مرادی مجروح شد. به نقل کلینی، ایشان به فرزندش حسن(ع) وصیت کرد و حسین(ع) و محمد حنفیه و تمام فرزندان و سران شیعه و خاندان خویش را بر وصیت خود گواه گرفت و آنگاه کتاب و سلاح را به امام حسن(ع) سپرد و به او فرمود: پسرم! رسولاکرم(ص) به من فرمان داده تا تو را وصی خود قرار دهم و کتب و سلاحم را به تو بسپارم، همانگونه که رسولخدا(ص) مرا وصی خود قرار داد و کتب و سلاح خویش را به من سپرد و به من دستور داد به تو فرمان دهم هرگاه نشانههای مرگ را در خود دیدی این امانتها را به برادرت حسین بسپار. حضرت در نامهای نوشته است: شما و همه فرزندان و خاندانم و هرکس را که این نامهام به او میرسد سفارش میکنم به پرهیزگاری و ترس از خدا و نظم در کارتان و صلح و صفا با یکدیگر که من از جدتان شنیدم که میفرمود: صلح و صفا با یکدیگر برتر از عموم نماز و روزه است. شما را به پرهیزگاری و ترس از خدا سفارش میکنم و اینکه در طلب دنیا نباشید، گرچه دنیا در طلب شما برآید.
۲- به گفته بیشتر تاریخنگاران امام حسن(ع) فردای آن شبی که امام علی(ع) به خاک سپرده شد در جمع مردم به ایراد سخن پرداخت و فرمود: من از خاندانی هستم که خداوند پلیدی را از آنها دور و آنان را منزه و پیراسته قرار داده است. از خاندانی که خداوند دوستی و محبتشان را در کتاب خویش بر همگان واجب ساخته است. با پایان یافتن سخنان امام حسن(ع)، عبیدالله بن عباس از میان جمع برخاست و مسلمانان را به انجام بیعت مهیا ساخت. آگاه امام(ع) از منبر فرود آمد و کارگزاران خویش را سازماندهی کرد و سران لشکر را تعیین و به کارهای خویش سروسامان داد و عبدالله بن عباس را به بصره اعزام کرد. در نخستین ابتکار مستمری جنگجویان را افزایش داد، این موضوع حاکی از تصمیم جدی امام برای جنگ و تأکید بر رویارویی با معاویه است، چنانکه این معنا از پرداختن امام به اصلاح امور لشکریان و سروسامان دادن وضعیت آنها به خوبی روشن است. امام حسن(ع) دستور احضار ابنملجم را صادر کرد. امام(ع) فرمود: پدرم به من دستور داد تا غیر از قاتلش کسی را نکشم، شکمش را سیر کنم و به او احسان نمایم. سپس وی را گردن زد ولی او را مثله نکرد.
۳- معاویه به مجرد اطلاع یافتن از شهادت امیرالمومنین(ع) و بیعت مردم با امام حسن(ع) دو جاسوس یکی از قبیله حمیر به کوفه و دیگری را از قبیله بنیقین به بصره اعزام کرد تا اطلاعات و اخبار را در اختیار او قرار دهند و امور را بر امام آشفته سازند. امام حسن(ع) از جریان آگاه شد و دستور داد مرد حمیری را از قبیله لحام در کوفه بیرون برانند، وی بلافاصله اخراج شد. سپس فرمان داد او را گردن زدند و طی نامهای به بصره دستور اخراج جاسوس بنیقین را از قبیله بنیسلیم صادر فرمود، وی نیز اخراج و گردن زده شد. امام نامهای برای معاویه نوشت که در آن آمده بود: تو با جاسوسانی که بر من گماردهای، گويي سر ستیز داری و من در این قضیه تردیدی ندارم، در انتظار چنین نبردی باش، به خواست خدا عملی خواهد شد. اطلاع یافتم که چونان بیخردان، زبان به ناسزا گشودهای. این رخداد، زنگ خطر و تهدیدی برای معاویه به جنگ تلقی میشد و خواب و خیال تسلط صلحآمیز وی را بر کوفه نقش بر آب ساخت.
۴- معاویه در نامهای به صلح و آشتی اشاره کرده و از امام خواسته بود به او دست بیعت دهد تا مقام ولایتعهدی را بدو بسپارد. امام در پاسخ مینویسد: نامهات به دستم رسید و از بیم غرور و سرکشیات از پاسخ دادن به نامه خودداری کردم. بنابراین از حق پیروی کن که پی خواهی برد من اهل حقم. به گفته ابوالفرج و دیگران بیش از پنج نامه میان امام و معاویه ردوبدل شد و سبب آن، این بود که معاویه با برخورداری از گرایشهای خاصی، به ندای حق و حقجویان پاسخ مثبت نداده و بدان اعتقاد نداشت، بلکه این گرایشها پس از شهادت امیرالمومنین(ع) فزونی یافت، زیرا طمع رسیدن به خلافت که از دیدگاه اسلام، وی فاقد سادهترین ویژگی و شرایط آن بود، در وی قوت گرفت. با این همه امام حسن(ع) همان شیوه پدر را ادامه داد. چنانکه تکلیف ایجاب میکرد بر دشمن اتمام حجت کند. از اینرو نامههای متعددی در این چهارچوب به معاویه فرستاد؛ با اینکه از گرایشهای ناپسند وی آگاهی داشت. مثلا در بخشی از یکی از نامهها آمده است: ای معاویه! بر همه شگفتآور است که تو در پی چنگ انداختن به مقامی هستی که هرگز شایسته آن نیستی.
۵- معاویه به بسیج لشکریان پرداخت و طی نامههایی به کارگزارانش از آنان خواست در جنگ با امام حسن(ع) وی را همراهی کنند. ۱۸ روز بعد از شهادت امام علی(ع) معاویه از شام به سوی کوفه حرکت کرد که میتوان گفت با حساب رسیدن خبر و بسیج لشکریان معاویه از روز اول به فکر اعزام لشکر برای جنگ بود. با رسیدن نامه معاویه کارگزاران و فرماندهان معاویه، به تحریک مردم پرداخته و آنان را برای حضور و آمادگی در جنگ با نواده رسولاکرم(ص) تشویق و ترغیب کردند و در اندک مدتی سپاهیگران به معاویه پیوست که از همه تجهیزات برخوردار بود. امام حسن(ع) با آگاهی از حرکت معاویه به سمت عراق، مردم کوفه را به جهاد و حضور در کارزار با معاویه برانگیخت و با اعزام حجربن عدی وی را ماموریت داد تا به کارگزاران و مردم دستور دهد خود را آماده حرکت سازند. با گردهمایی مردم حضرت به سخنرانی پرداخت و مردم را به جهاد فراخواند. مردم در پاسخ امام سکوت کردند. با نکوهش عدی بن حاتم طایی و در ادامه قیس بن سعد بن عباده، معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن صعصعه مردم ترغیب شدند و امام(ع) نیز با جانشین قرار دادن مغیره بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بر کوفه، رهسپار اردوگاه نخیله شد.
۶- سپاهیان امام از ترکیبی شگفتآور تشکیل شده بودند و در آن جریانهای فکری گوناگون و عناصر مخالف یکدیگر وجود داشت که در یک چشمانداز آنها را میتوان به خوارج، طرفداران حکومت اسلامی – که خود به دو دسته تقسیم میشدند؛ کسانی که در حکومت کوفه به مطامعی نرسیده بودند و طرفداری از حکومت شام را نهان میداشتند و در پی فرصت بودند تا با یورش به حکومت کوفه، زمام امور را به معاویه بسپارند. دسته دیگر کسانی بودند که به خاطر کینهتوزیهای دیرینه خود یا خواستههای شخصی نسبت به حکومت کوفه دشمنی میورزیدند. متزلزلان و گروهی که برخی تعصبات قبیلهای یا اقلیمی آنان را بر میآشفت، فرومایگانی که در مواضع خود بر پایه و اساسی ثابت، پایبند نبودند و البته گروهی اندک از مومنان وفادار – که اقلیتی نیکاندیش را تشکیل میدادند که ندایشان در جمع دیگر صداهای مخالف و درگیر با یکدیگر نهان میگشت و به جایی نمیرسید – بخشبندی کرد. به همین دلیل سپاه در معرض پراکندگی و فروپاشی قرار داشت و اندک حرکتی در جهت تفرقه و جدایی میتوانست به مقصد برسد.
۷- امام حسن(ع) با سپاه خویش به نخیله رسید. با درنگی در آن منطقه به سازماندهی لشکریانش پرداخت. آنگاه از آنجا به حرکت درآمده، تا به دیر عبدالرحمان رسید. در آنجا سه روز اقامت گزید و تا سربازانی که عقب مانده بودند به او بپیوندند. حضرت برای کسب اطلاع از دشمن و زمینگیری آن به اعزام طلایهداران سپاه خویش پرداخت. این افراد را که تعدادشان به ۱۲هزار نفر میرسید از میان باوفاترین یاران و برجستهترین عناصر سپاهش برگزید و فرماندهی کل لشکر را به پسرعمویش عبیدالله بن عباس سپرد و قبل از حرکت، با سخنانی ارزشمند او را سفارش داد: سپاهیان را از رود فرات عبور ده تا زمانی که با معاویه روبهرو گردی، هرگاه با او رویارو شدی، وی را همچنان نگه دار تا من نزد تو آیم، زیرا به زودی در پیات حرکت خواهم کرد. با معاویه که روبهرو شدی با او نجنگی تا او جنگ را آغاز کرده و با تو بستیزد که در این صورت با او به مبارزه بپردازد. عبیدالله بن عباس به منطقه مسکن رسید و در آنجا اردو زد و با دشمن روبهرو شد در اینجا بود که نشانههای فتنه و آشوب به خوبی پدیدار و با دسیسهکاری معاویه به اردوگاه امام راه یافت.
۸- منافقان و راحتطلبانی که خود را در سپاه حضرت جا زده بودند زمینه را کاملا مناسب دیدند و این شایعه دروغ را که «امام حسن(ع) در مورد صلح و آشتی با معاویه نامهنگاری میکند بنابراین شما مردم چرا خود را به کشتن میدهید؟» همه جا منتشر شد. وضعیت لشکر آشفته شد و در مورد صدق و کذب این شایعه میان لشکریان همهمه افتاد. برخی آن را درست و برخی دروغ میدانستند و عدهای میکوشیدند به هر طریق ممکن آن را اثبات کنند و عبیدالله فرمانده لشکر تلاشی در جهت اطمینان یافتن از دروغ بودن شایعه و دور از واقعیت بودن آن انجام نداد. در هنگامه حیرت و سرگردانی عبیدالله نامه معاویه به او رسید که در آن آمده بود: حسن در مورد صلح با من مکاتبه نموده و زمام حکومت را به من سپرده اگر به اطاعت من درآمدی که چه بهتر، در غیر این صورت تو را به اطاعتم درخواهم آورد و برای این کار یک میلیون درهم برای ابن عباس اختصاص داد. طبق نقل یعقوبی، عبیدالله در ظلمت شب همراه با هشت هزار نفر از لشکر طمعکار و هواپرست که دین در دلشان نقش نبسته بود گریخت.
۹- قیس بن سعد فرمانده سپاه شد و با سپاهیان نماز گزارد و برای آنها سخنرانی کرد. لشکریان از قیس خواستند که آنها را به جنگ دشمن حرکت دهد. بسر بن ارطاه با بیست هزار نفر به جنگ آنان آمد و صدا زد: این فرمانده شماست که با معاویه بیعت کرده و این هم حسن که صلح نموده است. پس شما برای چه خود را به کشتن میدهید؟ قیس به لشکر خود گفت: یکی از دو کار را انتخاب کنید؛ یا جنگ بدون همراهی با امام یا بیعت گمراهانه. گفتند: بدون امام میجنگیم. آنگاه حمله بردند و با شامیان به نبرد پرداختند تا آنان را به اردوگاه خود بازگرداندند. ابوالفرج اصفهانی میگوید: معاویه به قیس نامه نوشت و او را دعوت و تطمیع کرد و قیس در پاسخ او نوشت هرگز مرا نخواهی دید مگر آنکه میان من و تو نیزه حکومت کند. چندینبار نامههای میان فرمانده لشکر مقدمه امام و معاویه ردوبدل شد. قیس در یکی از نامهها آورد: نه اسلامت پیشینه دارد و نه نفاقت تازگی و پیوسته با خدا و رسول در جنگ بودی و یکی از احزاب مشرکین را تشکیل میدادی.
۱۰- معاویه با دادن رشوه بر تصمیمات سپاه امام ضربه وارد کرد راههای دیگری را نیز برای به تباهی کشاندن و فرو نشاندن اقدامات و فعالیتهای آنان پیمود. به سپاه مدائن به دروغ خبر دادند که قیس بن سعد کشته شده، همه فرار کنید. در مسکن شایعه کردند که امام با معاویه صلح کرده و به خواستههای او تن داده است. در مدائن شایعه کردند که قیس بن سعد با معاویه صلح کرده و همراه او شده است و سپاه هم این ادعاها را قبول کرده بود. چون معاویه از ناآرامی و پریشانی و پراکندگی و ترک پایداری لشکر امام آگاه شد، نزد عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعی جداگانه جاسوسی فرستاد و وعده داد که اگر امام حسن(ع) را بکشند فرماندهی یکی از سپاههایش را به آنها خواهد سپرد، يا یکی از دختران خود را به همسری آنها درخواهد آورد یا صد هزار درهم به آنها خواهد داد. امام حسن(ع) با شنیدن این خبر زیر لباس خود زره میپوشید و جز با محافظ به نماز نمیرفت. روزی یکی از مخالفان به سوی او تیری پرتاب کرد که با وجود زره به بدنش اصابت نکرد.
۱۱- امام حسن(ع) چهار هزار جنگجو را به فرماندهی مردی از قبیله کنده به سوی معاویه فرستاد. وقتی در منطقه انبار فرود آمد معاویه با فرستادن پانصد هزار درهم فرمانروایی برخی مناطق و جزیره را به او وعده داد. فرمانده به همراه دویست تن از افراد ویژه خویش به معاویه پیوست و پس از او امام مردی را از قبیله مراد بدان سامان اعزام کرد. وی که سوگند بزرگ یاد کرده بود دست به چنین کاری نزند مانند فرمانده نخست عمل کرد. معاویه مغیره بن شعبه، عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن حکم را برای گفتوگو درباره صلح نزد امام حسن(ع) فرستاد. آنها همراه خود نامههایی را از مردم عراق و حتی لشکریان و خواص سپاه آورده بودند که نیت باطنی آنها را نشان میداد. آنان پس از آنکه از نزد امام بیرون آمدند به منظور ایجاد فتنه در صفوف لشکر امام شروع به پخش خبر دروغ کردند و گفتند خداوند به واسطه فرزند دختر رسولخدا خونها را حفظ کرد و آن حضرت صلح را پذیرفت! سپاهیان با شنیدن این خبر سخت به اضطراب و تشویش افتادند بر امام یورش بردند و خیمهها و اسباب و اثاثیه آن حضرت را تاراج کردند و عبایش را از دوش مبارکش کشیدند.
۱۲- پس از این ماجرا امام فرمودند قبایل ربیعه و همدان را به یاریام فراخوانید. یارانش با فرا خوانده شدن، پیرامون امام(ع) حلقه زده و مردم را از اطراف حضرت پراکنده کردند. امام(ع) از آن مکان رهسپار و دیگر مجموعههایی از مردم نیز ایشان را همراهی کردند. وقتی از ساباط عبور میکرد مردی از قبیله اسد به نام جراح بن سنان سرنیزهای بر دست با گرفتن لگام استر حضرت، فریاد زد: اللهاکبر! ای حسن! آیا تو نیز مانند پدرت مشرک شدهای؟ سپس سرنیزه را در ران حضرت فرو برد و آن را شکافت و به استخوان رسید. امام حسن(ع) به گردن او درآویخت و هر دو به زمین افتادند. مردی از هواداران امام به نام عبدالله بن خطل طائی برجست و نیزه را از دست وی گرفت و شکمش را با آن پاره کرد. ظبیان بن عماره یکی دیگر از یاران حضرت بینی آن مرد را برید و در اثر آن جان داد. فرد دیگری که به جراح کمک میکرد، دستگیر و به قتل رسید و بدن مجروح امام مجتبی(ع) را بر تختی به مدائن انتقال دادند.
۱۳- امام برای آخرینبار با سپاهیان سخن گفت و برای آگاهی از مقاصد یارانش با آنان اتمام حجت کرد. حضرت فرمود: خواری و ذلت و تعداد اندک سپاه، ما را از نبرد شامیان باز نداشت، بلکه با توان و بردباری با آن میجنگیدیم. ولی این توان و بردباری با پدید آمدن دشمنیها فرتوت و به ناشکیبایی تبدیل شد. آنگاه که شما همراه با ما به جنگ صفین میرفتید دینتان در نزد شما مقدم بر دنیایتان بود ولی اکنون دنیای شما مقدم بر دینتان است. در آن زمان هریک پشتیبان یکدیگر بودیم ولی امروز بر ضد ما قیام کردهاید. شما اینک میان دو کشته قرار دارید کشتهای در صفین که بر آن گریه و زاری میکنید و کشتهای در نهروان که به خونخواهی آن برخاستهاید. آنان که بر کشتههای صفین میگریند دست از یاری شستند و کسانی که به خونخواهی برخاستهاند دست به شورش و آشوبطلبی زدهاند. پس از این سخنان امام پیشنهاد صلح معاویه را بر آنان عرضه کرد و فرمود: اگر واقعا زندگی را ترجیح میدهید پیشنهادش را بپذیریم و بر آن صبر و بردباری کنیم و اگر پذیرای شهادتید جانمان را در راه خدا نثار کنیم؟ اما همه مردم یکصدا اعلام داشتند ما میخواهیم بمانیم و زندگی کنیم!
۱۴- بعد از پذیرش صلح عدهای از خواص شیعه به امام حسن(ع) انتقاد کردند؛ مانند قیس بن سعد بن عباده، حجر بن عدی، عدی بن حاتم، سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه و... امام دلایل صلح را برای مخالفان توضیح داد و برای هر کسی به زبانی علل و اثرات و نتایج صلح را شرح داد. مثلا به حجر فرمود: آنچه را من انجام دادم تنها برای حفظ جان شما بود. یا به عدی بن حاتم فرمود: من از آنجا که دیدم بیشتر مردم تمایل به صلح دارند و از جنگ گریزانند، نخواستم آنان را به کاری که از آن ناخرسندند وادارم. از اینرو مصلحت دیدم این جنگها در وقت مناسبی انجام پذیرد. همچنین به مسیب بن نجبه فرمود: اگر من با کاری که انجام دادم در پی دنیا بودم، هرگز معاویه در جنگ و نبرد، از من پایدارتر و شکیباتر نبود، ولی من صلاح شما را در نظر گرفتم تا به جان یکدیگر نیفتید. حضرت فرمود: من این کار را نکردم جز هنگامی که عراقیان دست از یاری من کشیدند و مرا تنها گذاشتند و اگر چنین نبود من در یک چشم بر هم زدنی با معاویه بیعت نمیکردم! من کوفیان را شناختم و آزمودم و دیدم آنان وفادار نیستند و بر گفتار و کردار خود پایدار نمیمانند.
۱۵- امام حسن(ع) به معاویه نامه نوشت و شروطی را معین کرد و فرمود: اگر این شروط را بپذیری و به آن پایبند باشی من سر جنگ ندارم. نامه به معاویه رسید و معاویه نامه سفید امضا برای امام حسن(ع) فرستاد و نوشته بود: در این نامه که پای آن را امضا کردهام هر شرطی میخواهی بنویس که پذیرفته است. حضرت شروطی را نوشت که چند برابر شروطی بود که از معاویه خواسته بود و نزد خود نگه داشت. معاویه نیز نامه حضرت را که در آن خواستههایی داشت نزد خود نگه داشته بود و چون با یکدیگر دیدار کردند و امام از او خواست که شرایطی را که در نامه امضا شده نوشته شده است بپذیرد معاویه گفت: هر درخواستی که در نامه خودت خواستی پذیرفتم. پس دراینباره اختلاف کردند و معاویه به هیچیک از آن شروط برای امام عمل نکرد. اینگونه بود که با صلح، فضایی باز شد تا همه مردم معاویه و افکار و اعمال پلیدش را بیشتر بشناسند. معاویه به وسیله قدرتی که به دستش افتاد مورد آزمایش عموم قرار گرفت. این زمینهای بود که امام حسن(ع) برای برداشتن نقاب از چهره زشت امویان و زدودن لعاب رنگینی که معاویه بر خود کشیده بود فراهم ساخت.
۱۶- پس از امضای قرارداد صلح امام حسن(ع) و معاویه جهت گرد آمدن در یک مکان با یکدیگر به توافق رسیدند تا این دیدار اجرای عملی صلح به شمار آید و هریک در مقابل جمعی از مردم با سپردن تعهدات خود به طرف مقابل و لزوم پایبندی و عمل به آن آشنا شوند. برای این کار کوفه را برگزیده و آهنگ آن دیار کردند و سیلی از مردم که بیشتر حاضران را سربازان طرفین تشکیل میدادند با ترک اردوگاههای خود برای حضور در روز تاریخی نحسی که بر تارک کوفه ثبت شد با میل یا بیمیل گردهم آمدند. مردم به سمت مسجد جامع شهر فراخوانده شدند تا به سخنان دو تن از خطیبان امضاکننده قرارداد صلح گوش فرا دهند. بدیهی بود که معاویه بر امام حسن(ع) پیشی بگیرد و بر منبر بالا رود و چنین نیز کرد و بر فراز منبر نشست و در جمع مردم خطابهای طولانی بیان کرد. ابوالفرج اصفهانی میگوید: معاویه در این خطابه از علی به ناسزا یاد کرد و سپس به امام حسن(ع) اسائه ادب نمود و در پایان به صراحت گفت: هرگونه شروطی را به حسن متعهد شدهام زیر پا مینهم.
۱۷- آنگاه امام حسن(ع) به پاخاست و در این موقعیت حساس خطابهای غرا و طولانی ایراد کرد که یکی از پسندیدهترین اسناد و مدارک وضعیت موجود میان مردم و اهلبیت(ع) پس از وفات رسولخدا(ص) به شمار میآید. امام در این خطابه به پند و اندرز مسلمانان پرداخت و در ابتدای سخنانش آنها را به دوستی و محبت و کسب رضای خدا و وحدت و یکپارچگی دعوت کرد و در اواسط خطابه موقعیت خویش بلکه موقعیت پیامبران خدا را بر ایشان یادآور شد و در پایان سخنان بیآنکه صریحا معاویه را ناسزا گوید با شیوه بلاغتش بدترین دشنامها و ناسزاها را نثار وی ساخت. از آن جمله فرمود: ای کسی که پدرم علی(ع) را دشنام میدهی! من حسنم و پدرم علی(ع) است، تو معاویه و پدرت صخر است، مادر من فاطمه(س) و مادر تو هند است. جد من رسولخدا(ص) و جد تو عتبه بن ربیعه است، جده من خدیجه کبري(س) و جده تو فتیله است، لعن خدا بر آنکس که شهرتش از ما کمتر و دودمانش از ما پستتر، تبهکاری در گذشته و حال افزونتر و کفر و نفاقش ریشهدارتر است.
۱۸- امام حسن(ع) پس از چند روز اقامت در کوفه تصمیم گرفت عراق را به مقصد مدینه جدش رسولخدا(ص) ترک گوید و یارانش را از تصمیم و قصد خود آگاه کرد. وقتی این خبر همه جا پیچید، مسیب بن نجبه فرازی و ظبیان بن عماره تمیمی برای خداحافظی حضور آن بزرگوار شرفیاب شدند. امام(ع) رو به آنان کرد و فرمود: سپاس خدایی را که فرمانش چیره است، اگر همه مردم بخواهند قضای او را دگرگون سازند بر این کار قادر نخواهند بود... به خدا سوگند با تمام توان میکوشند تا دوستی ما را به خود جلب کنند. مسیب و ظبیان از امام(ع) درخواست کردند در کوفه بماند، حضرت درخواست آنان را پذیرا نشده و فرمود: راهی برای این کار وجود ندارد. آنگاه که امام به اتفاق خانواده رهسپار مدینه جدش رسولخدا(ص) بود، همه اقشار مردم، گروهی گریهکنان و دستهای با تأسف در مراسم خداحافظی آن بزرگوار حضور یافتند. امام همراه با برادران و خانواده خویش وارد مدینه شد و ۱۰سال در آن سامان اقامات گزید و جایجای آن دیار را از الطاف و مراحم و مهر و محبت و بردباری سرشار ساخت.
۱۹- کاروان امام حسن(ع) هنوز از کوفه فاصله نگرفته بود که فرستاده معاویه به آن حضرت رسید تا ایشان را به کوفه بازگرداند و با گروهی از خوارج که بر او شوریده بودند بجنگد. امام از بازگشت امتناع ورزید و به معاویه نوشت: اگر ترجیح میدادم با مسلمانی بستیزم از تو شروع میکردم اینکه میبینی دست از تو برداشتهام به جهت مصلحت مسلمانان و جلوگیری از ریختن خون آنان بوده است. حضرت فرمود: معاویه پندارد که من او را شایسته خلافت میدانم و خود را شایسته نمیدانم. معاویه دروغ میگوید به خدا سوگند من طبق کتاب خدا و بیان رسول او از همهکس به مردمان شایستهترم ولی ما اهلبیت(ع) از روزی که خداوند رسولخدا(ص) را از میان ما برد پیوسته تهدید و اخافه شدهایم و مورد ظلم و ستم قرار گرفتهایم اما خدا میان ما و کسانی که حق ما را ربودند و بر گرده ما سوار شدند و مردم را بر ما مسلط کردند و سهم ما را که در کتاب خدا آمده از ما دریغ کردند و مادرمان فاطمه را از ارث خود محروم ساختند، داوری خواهد کرد.
منابع:
۱- سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی(ع) گروه مولفان (سیدمنذر حکیم با همکاری وسام بغدادی) مترجم عباس جلالی، انتشارات مجمع جهانی اهلبیت(ع) چاپ اول، ۱۳۹۲
۲- امام حسن مجتبی(ع) جان دل پیامبر(ص)، احمد رحمانی همدانی، حسین استاد ولی، انتشارات منیر، چاپ اول ۱۳۹۲.
نظر شما